میدونید من عاشق هرکی شدم موها و چشاش یا مشکی بود یا قهوه ای خودشم سفید.خنده ها و اخلاقشم خیلی جالب بود.
خنده پیمانو برای اولین بار اصن بی هوا دیدم از صف زنجیر زنا خارج شد و رفت کاپشنشو در بیاره. بازم همون تپ همیشگی ولی مث همیشه جذاب.بردنش وسط که طبل بزنه نمیدونم داشت با کی حرف میزد که یکدفه خندید.خیلی قشنگ بود.همینجوری مونده بودم.اونم خنده منو وقتی دید که تو صف زنجیر زنا بود داشت با گوشیش ور میرفت.اون مردی که بچه هارو از هیئت دور میکنه یکدفه سرش جیغ و داد راه انداخت منم داشتم نگا میکردم زدم زیر خنده.البته نه خیلی فجیع.اونم سرشو گرف بالا و منو نگا کردو قبل از اینکه عکس العملشو ببینم سرمو چرخوندم سمت سبا و زهرا.خیلی روزای خوبی بودن اون روزا.
اولین تعزیه ای که اونجا بودم اون داشت طبل میزد.ما خونه سبا اینا بودیم و با یکی از بچه های فامیل اونا اومده بودیم.اول سمت چپ تعزیه بودیم.بعد من پیشنهاد دادم بریم اونور سبا هم قبول کرد و رفتیم اونور.دو سه مین بعد تازه فهمیدیم ای دل غافل اون بچرو اونور جا گذاشتیم.به سبا گفتم و هر دومون به فش به هم دادیم و با خنده رفتیم که جمعیتو دور بزنیم.(اطراف دیوار بود و ما باید به عبارتی الارد رو دور میزدیم)
توی کوچه ای بودیم که میرسید به تعزیه که دیدم پیمان از یه خونه اودم بیرون.یه نگا کردو بعد سریع رفت.باورم نمیشد خونشونو یاد گرفته بودم.همیشه ناراحت بودم که بعد از محرم چجوری ببینمش.وقتی هم برگشتیم پشت یه تیر چراغ برق قایم میشد و دوستش آمارمو میدادواونم هر 10 ثانیه یه بار یه کوچولو نگا میکرد.
اینجاها جاهای خوش داستانه.به جاهای بدشم میرسیم.دیگه خیلی خسته شدم.میخوام بخوابم.تا اپ بعدی.بوس بای